نهی از منکر حرفه ای
به نظرم نوشتن خاطراتی که مربوط به امر به معروف و یا نهی از منکر هایی که دیگران در قبال ما انجام داده اند هم موجب تاثیر مضاعف آن مورد برای خودمان و هم با ترویج آن موجبات امر به معروف و نهی از منکرهای با برکت دیگر را فراهم خواهیم کرد . . . بنده به شخصه آثار موضوع اخیر را در اطرافیان دیده ام!!
در ایامی که بنا به اتفاقات مثبت علمی که پیاپی برایم می افتاد، اعتماد به نفسم به طور غیر طبیعی بالا رفته بود و در همه زمینه های علمی که اطلاعات سطحی که داشتم به دلیل مقبولیتی که کسب کرده بودم، خود را صاحب نظر می دانستم. . . . این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه در ادامه ترمم برای اینکه به اصطلاح چشم زهری!!!!! از دوستان جدید هم دوره ای ام بگیرم، شروع کردم به تلاش مضاعف علمی و حضور در کلاس های ایشان(درسهایی که خودم اخذ نکرده بودم!) به صورت فعال و خلاصه برنامه جدی داشتم برای یک چشم زهر اساسی! . . . یکی از دوستان نزدیکم(که او هم از دوستان جدیدالورود بود و درسهایمان با هم مشترک بود) در تمام این مدت شاهد این قضایا بود و همواره او را در جریان کارهایم قرار می دادم و از ادامه برنامه هایم مطلعش می کردم.
به دلیل مقبولیتی که در بین اساتیدم داشتم و همچنین کارهای علمی متفاوت و گسترده ای که انجام داده بودم، اساتید به راحتی اجازه اظهار نظر در کلاسهایشان و یا مباحثه را به من میدادند و با استفاده از این موضوع سعی می کردم کلاسها را به سمتی ببرم که در آن زمینه اطلاعات داشتم و از این طریق خودم را بیشتر به رخ بکشم.(البته با اینکه افراد در کلاس بحث کنند و نظرات علمی خود را مطرح کنند و مشکلاتشان را حل کنند، مشکلی ندارم و از طرفداران پر و پا قرص این موضوع هستم...... اما صادقانه اینکه نیت بنده همان بود که در بالا ذکر کردم، وگرنه جواب خیلی از سوالات را می دانستم!!)
خلاصه برآیند این اتفاقات این شده بود که من حتی برای خودم هم بتی شده بودم شکست ناپذیر!! یک روز همان دوست نزدیکم گفت که با این کارها دیگران از تو دور می شوند و اثرات مثبت این کارت کمتر از اثرات منفی اش است. در جواب او گفتم که "من" انقدر توانایی دارم که هر نتیجه ای را که بخواهم در کارهایم اتفاق می افتد و اینکه کسی نمی تواند با من رقابت کند و از این حرفها و "من" "من" گفتن ها . . .
مدتی گذشت، سنگینی نگاه دیگران را میدیدم اما سعی می کردم که احساس نکنم. حتی احساس می کردم که از خودم!!!! هم دور شدم اما باز یک حسی درونم بود که شعله ور تر می شد و با وجود آن شعله حتی احساس خودم را هم حس نمی کردم. . .
در همین ایام بود که با آن دوست نزدیکم قدم میزدم و برای رفتن به سلف آماده می شدیم. چون ایام انتخابات بود چند قسمت از فرمایشات حضرت آقا درباره انتخابات رو براش خوندم و خلاصه ادامه دادیم و متنی هم از بیانات امام درباره انتخابات خواندیم. وارد سلف شدیم و مشغول خوردن غذا بودیم که ایشون شروع کردن به بررسی ادامه صحبت هامون درباره امام(ره) و انتخابات و . . . بحثمون به اینجا رسید که امام(ره) چه دید بلندی داشتن و خلاصه همینطوری تعریف می کردیم که رسیدیم به اخلاق امام(ره)!! یعنی دوستم رسوندش!!. . . . بحث درباره اخلاق امام بود که دوستم گفت:
"فلانی!! یکشنبه مسجد نیومدی؟!؟ حاج آقا قرائتی اومده بود . . ."
- نه حاجی! نتونستم بیام. باید می رفتم تمرین کلاس . . . رو می نوشتم.
- حاجی یه خاطره از آقای گلپایگانی(فکرکنم!) نقل کرد که در رابطه با امام بود ... . اخلاق امام(ره)!(خاطره نقل به مضمون هست!!)
- اِ . . . خوب! خاطره چی بود؟!
- گفتن که : سال 42 بوده که شاه تصمیم می گیره مرجعیت رو به نجف منتقل کنه. مثل اینکه آقای گلپایگانی با نگرانی خدمت امام می رسن که آقا! ما نگرانیم . . . شاه همچین قصدی داره و . . . که امام در جوابشون می فرمایند: (نقل به مضمون!) تا زمانی که "من"هستم محمدرضا نمی تونه همچین کاری کنه......
بعد در سال 57 که امام به کشور برمی گردن و انقلاب اسلامی پیروز میشه، حضرت امام(ره) حاج آقای گلپایگانی رو دعوت می کنن و باهاشون صحبت می کنن. ایشون می فرمایند: حاج آقا! خاطرتون هست که سال 42 برای قضیه انتقال مرجعیت مراجعه کرده بودید؟! آقای گلپایگانی فرموده بودند: بله . . . امام(ره): جوابی که در پاسخ نگرانیتون دادم یادتون هست؟!؟. . . آقای گلپایگانی فرموده بودند: بله . . . امام فرمودند: آن"من"که آنروز به شما گفتم انقلاب مان را 14 سال عقب انداخت! بله همان"من" . . .
- (من در حالت تعجب!!) واقعا برام جالب بود. امام(ره) چه انسان حساسی بودند و چقدر عرفانی!! تاخیر در انقلاب را در چه مورد ریزی دیده اند. هر چه قدر بیشتر درباره این انقلاب می خوانم و تامل می کنم می بینم چه انقلاب پاکی داشتیم . . .
- خداییش ببین که امام(ره) چه موارد کوچیکی رو توجه داشتن . . . ما علاوه بر اینکه باید تو انتخابات و بقیه موارد سیاسی از ایشون تقلید کنیم و دیدگاه هاشون رو بخونیم باید در زمینه اخلاق هم الگومون باشن.قبول داری؟!
- بله! دقیقاّ. . .
- خوب می خوای یه برنامه بذاریم تا فردا یه کم به این ویژگی امام(ره) بیشتر فکر کنیم. خدا آقا قرائتی رو خیر بده با این خاطره ای که گفتن باعث شدن ما بریم امام(ره) رو بهتر بشناسیم.
بعد از این صحبت ها و در حالی که در حال خروج از سلف بودیم باهم خداحافظی کردیم و من ماندم و خاطره ای که گفت و سیلی محکمی که خورده بودم. نمی دونم چرا اینقدر حرفه ای من رو نهی از منکر کرد... خیلی بیشتر از قبل دوستش داشتم . . . خدا رو به خاطر اینکه یه همچین رفیقی رو جلوی راهم گذاشته بود شکر می کردم. اگه تو حالت عادی کسی این حرف رو بهم میزد و به صورت مستقیم نهی از منکرم می کرد با اینکه به شدت بر قدرت منفی نفس واقفم، اما فکر نمی کنم برخورد خوبی باهاشون می کردم. . . . ولی چه درس شیرینی به من داد این دوستم. هنوز هم شیرینی این نهی از منکر بعد از دو هفته زیر زبونمه . . .
پ.ن: مطلب مرتبط را ببینید+