نهی از منکر گروهی

با سلام

البته من به عنوان گروهی که این تجمع را ترتیب داده اند (انصار حزب الله ) کاری ندارم و رد یا تاییدی به این دوستان ندارم . ولی این تجمع نیز یک نوع نهی از منکر گروهی است در اعتراض به وزارت ارشاد و دیگر مسئولانی که برای سیاست احساس مسئولیت می کنند ولی گویی دین و فرهنگ وضعیت خوبی دارد و نیازی به توجه به این بی بند و باری ها در عرصه ی سینما و... نیست .

 

حزب الله تهران در اعتراض به بي‌مسئولیتي برخي مسئولان وزارت ارشاد در صدور مجوز نمايش به دو فيلم ضداخلاقي و ضدارزشي ( گشت ارشاد و زندگی خصوصی ) تجمع اعتراضي برگزار می کند .


زمان: شنبه ۲۷ اسفندماه ساعت ۱۳:۳۰

مکان: مقابل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

نشاني: ميدان بهارستان، خيابان کمال‌الملک


از عموم برادران و خواهران حزب‌الله دعـوت مي‌شود در اين تجمع اعتراضي شرکت نمايند .

 

 

از طرف احسان ( احمد آقا دو هفته ای به سفر کربلا رفته اند و من در این مدت کوتاه به وبلاگ و دوستان خدمت می کنم )

نهی از منکر حرفه ای

متن زیر، دریافتی است.


به نظرم نوشتن خاطراتی که مربوط به امر به معروف و یا نهی از منکر هایی که دیگران در قبال ما انجام داده اند هم موجب تاثیر مضاعف آن مورد برای خودمان و هم با ترویج آن موجبات امر به معروف و نهی از منکرهای با برکت دیگر را فراهم خواهیم کرد . . . بنده به شخصه آثار موضوع اخیر را در اطرافیان دیده ام!!

در ایامی که بنا به اتفاقات مثبت علمی که پیاپی برایم می افتاد، اعتماد به نفسم به طور غیر طبیعی بالا رفته بود و در همه زمینه های علمی که اطلاعات سطحی که داشتم به دلیل مقبولیتی که کسب کرده بودم، خود را صاحب نظر می دانستم. . . . این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه در ادامه ترمم برای اینکه به اصطلاح چشم زهری!!!!! از دوستان جدید هم دوره ای ام بگیرم، شروع کردم به تلاش مضاعف علمی و حضور در کلاس های ایشان(درسهایی که خودم اخذ نکرده بودم!) به صورت فعال و خلاصه برنامه جدی داشتم برای یک چشم زهر اساسی! . . . یکی از دوستان نزدیکم(که او هم از دوستان جدیدالورود بود و درسهایمان با هم مشترک بود) در تمام این مدت شاهد این قضایا بود و همواره او را در جریان کارهایم قرار می دادم و از ادامه برنامه هایم مطلعش می کردم.

به دلیل مقبولیتی که در بین اساتیدم داشتم و همچنین کارهای علمی متفاوت و گسترده ای که انجام داده بودم، اساتید به راحتی اجازه اظهار نظر در کلاسهایشان و یا مباحثه را به من میدادند و با استفاده از این موضوع سعی می کردم کلاسها را به سمتی ببرم که در آن زمینه اطلاعات داشتم و از این طریق خودم را بیشتر به رخ بکشم.(البته با اینکه افراد در کلاس بحث کنند و نظرات علمی خود را مطرح کنند و مشکلاتشان را حل کنند، مشکلی ندارم و از طرفداران پر و پا قرص این موضوع هستم...... اما صادقانه اینکه نیت بنده همان بود که در بالا ذکر کردم، وگرنه جواب خیلی از سوالات را می دانستم!!)

خلاصه برآیند این اتفاقات این شده بود که من حتی برای خودم هم بتی شده بودم شکست ناپذیر!! یک روز همان دوست نزدیکم گفت که با این کارها دیگران از تو دور می شوند و اثرات مثبت این کارت کمتر از اثرات منفی اش است. در جواب او گفتم که "من" انقدر توانایی دارم که هر نتیجه ای را که بخواهم در کارهایم اتفاق می افتد و اینکه کسی نمی تواند با من رقابت کند و از این حرفها و "من" "من" گفتن ها . . .

مدتی گذشت، سنگینی نگاه دیگران را میدیدم اما سعی می کردم که احساس نکنم. حتی احساس می کردم که از خودم!!!! هم دور شدم اما باز یک حسی درونم بود که شعله ور تر می شد و با وجود آن شعله حتی احساس خودم را هم حس نمی کردم. . .

در همین ایام بود که با آن دوست نزدیکم قدم میزدم و برای رفتن به سلف آماده می شدیم. چون ایام انتخابات بود چند قسمت از فرمایشات حضرت آقا درباره انتخابات رو براش خوندم و خلاصه ادامه دادیم و متنی هم از بیانات امام درباره انتخابات خواندیم. وارد سلف شدیم و مشغول خوردن غذا بودیم که ایشون شروع کردن به بررسی ادامه صحبت هامون درباره امام(ره) و انتخابات و . . . بحثمون به اینجا رسید که امام(ره) چه دید بلندی داشتن و خلاصه همینطوری تعریف می کردیم که رسیدیم به اخلاق امام(ره)!! یعنی دوستم رسوندش!!. . . . بحث درباره اخلاق امام بود که دوستم گفت:

"فلانی!! یکشنبه مسجد نیومدی؟!؟ حاج آقا قرائتی اومده بود . . ."

-        نه حاجی! نتونستم بیام. باید می رفتم تمرین کلاس  . . .  رو می نوشتم.

-        حاجی یه خاطره از آقای گلپایگانی(فکرکنم!) نقل کرد که در رابطه با امام بود ... . اخلاق امام(ره)!(خاطره نقل به مضمون هست!!)

-        اِ . . . خوب! خاطره چی بود؟!

-        گفتن که : سال 42 بوده که شاه تصمیم می گیره مرجعیت رو به نجف منتقل کنه. مثل اینکه آقای گلپایگانی با نگرانی خدمت امام می رسن که آقا! ما نگرانیم . . . شاه همچین قصدی داره و . . . که امام در جوابشون می فرمایند: (نقل به مضمون!) تا زمانی که "من"هستم محمدرضا نمی تونه همچین کاری کنه......

بعد در سال 57 که امام به کشور برمی گردن و انقلاب اسلامی پیروز میشه، حضرت امام(ره) حاج آقای گلپایگانی رو دعوت می کنن و باهاشون صحبت می کنن. ایشون می فرمایند: حاج آقا! خاطرتون هست که سال 42 برای قضیه انتقال مرجعیت مراجعه کرده بودید؟! آقای گلپایگانی فرموده بودند: بله . . . امام(ره): جوابی که در پاسخ نگرانیتون دادم یادتون هست؟!؟. . . آقای گلپایگانی فرموده بودند: بله . . . امام فرمودند: آن"من"که آنروز به شما گفتم انقلاب مان را 14 سال عقب انداخت! بله همان"من" . . .

-        (من در حالت تعجب!!) واقعا برام جالب بود. امام(ره) چه انسان حساسی بودند و چقدر عرفانی!! تاخیر در انقلاب را در چه مورد ریزی دیده اند. هر چه قدر بیشتر درباره این انقلاب می خوانم و تامل می کنم می بینم چه انقلاب پاکی داشتیم . . .

-        خداییش ببین که امام(ره) چه موارد کوچیکی رو توجه داشتن . . . ما علاوه بر اینکه باید تو انتخابات و بقیه موارد سیاسی از ایشون تقلید کنیم و دیدگاه هاشون رو بخونیم باید در زمینه اخلاق هم الگومون باشن.قبول داری؟!

-        بله! دقیقاّ. . .

-        خوب می خوای یه برنامه بذاریم تا فردا یه کم به این ویژگی امام(ره) بیشتر فکر کنیم. خدا آقا قرائتی رو خیر بده با این خاطره ای که گفتن باعث شدن ما بریم امام(ره) رو بهتر بشناسیم.

بعد از این صحبت ها و در حالی که در حال خروج از سلف بودیم باهم خداحافظی کردیم و من ماندم و خاطره ای که گفت و سیلی محکمی که خورده بودم. نمی دونم چرا اینقدر حرفه ای من رو نهی از منکر کرد... خیلی بیشتر از قبل دوستش داشتم . . .  خدا رو به خاطر اینکه یه همچین رفیقی رو جلوی راهم گذاشته بود شکر می کردم. اگه تو حالت عادی کسی این حرف رو بهم میزد و به صورت مستقیم نهی از منکرم می کرد با اینکه به شدت بر قدرت منفی نفس واقفم، اما فکر نمی کنم برخورد خوبی باهاشون می کردم. . . . ولی چه درس شیرینی به من داد این دوستم. هنوز هم شیرینی این نهی از منکر بعد از دو هفته زیر زبونمه . . .


پ.ن: مطلب مرتبط را ببینید+

درجه و شدت در امر به معروف

متن زیر، دریافتی است.


یه بحث مهمی که در باب امر به معروف و نهی از منکر بنظرم میرسه،  درجه و شدت در امر به معروفه که کجا باید با چه شدتی عمل کرد. مثلا یه شخصی یه گناه کوچیک که بنظرش کار بدی نمی رسه رو چطور باید نهی کرد؟ یا کسی که یه فسق عملی رو به صورت علنی با دونستن زشتی کار انجام میده؟ یا کسی که در جامعه هضم شده و فقط نیاز به تنبه داره؟ و ....

فکر می کنم همه ی اینا وابسته به علم شخص خاطیه ، و ما ابتدا باید قبح کار رو بهش بفهمونیم و بعد ازون نهیش کنیم و اگه به اندازه ی کافی می دونه با توجه به میزان زشتی و اثر سوء عمل توبیخش کنیم. مثلا شما همین شراب که عمل کاملا قبیحیه رو در نظر بگیرید که اسلام چطوری از زندگی مردم حذفش کرد. اول گفت موقعی که نماز می خونید در حالت سکر ومستی نباشید در مرحله بعد گفت این از عمل شیطانه و میخواد با این بین شما تفرقه و دشمنی بندازه و در نهایت حکم شلاق برای این گناه صادر شد. اگه کمی توجه کنیم می بینیم که اگه از اول حکم نهایی می اومد همین امر چند مرحله ای به چه کش مکش هایی دچار می شد.

در نتیجه: باید ببینیم در چه مرحله ای از امر به معروف قرار داریم مثلا بین یه آهنگ خاص داخل تاکسی و رقصیدن وسط خیابون که قبح اولی برای شخص ناملموس و دومی که خودش هم از کارش نگرانه تفاوت قائل بشیم و اشخاص جسور رو بتونیم تشخیص بدیم. 


پ.ن: کاروان بین المللی بیت المقدس

عقاید را منتقل کردن

متن زیر، دریافتی است.


چند سال پیش ظاهرم همچو امروزم نبود. برای اولین بار به همراه خانواده رفته بودیم شلمچه. برای من آنجا سرزمین شهادت انسانهایی بزرگ و پاک بود. افرادی که متعلق به همه ملت ایران بودند، نه تنها قشری خاص. حجابم درست نبود. شال آبی رنگی به سر داشتم و کوله پشتی بر دوش شبیه توریست ها راه می رفتم و عکس می گرفتم. چند نفر بهم تذکر دادند. دست اخر آقای مسنی به مادرم گفتند حاج خانم به دختر خانم هایتان بگویید حجابشان را اینجا رعایت کنند.

اصلا نمی فهمیدم دلیل تذرکشان را. مگر اینجا تنها متعلق به آنهاست. یعنی من که به عنوان مثال عقیده ام در خصوص حجاب همانند آنها نیست سهمی از این سرزمین ندارم و با آن بیگانه ام. چرا باید نگاه های چپ چپ و تذکراتشان را تحمل کنم. با وجود اینکه خانواده ما مذهبی هستند، اینقدر از این برخورد ها دلخور شدم که سفر به شلمچه شد از تلخ ترین خاطرات زندگیم. دیگر دلم نمی خواست دوباره قدم به آنجا بگذارم و آن افرادی که آنزمان احساس می کردم خود را برتر از من می دیدند را دوباره ببینم. این داستان در مسجد خرمشهر، نمازجماعت های مسجد نزدیک خانه مان و برخی جاهای دیگر تکرار شد... قضاوت و کج خلقی به ظاهرم.


حال می فهمم دغدغه شان. می فهمم که چقدر غریبه بوده ام با تفکراتشان. ایکاش به جای اینهمه تذکر، قضاوت و برخورد هایی که به راستی موجب تحقیر شدن طرف مقابل می شوند با مهربانی من را عقاید و باورهایشان آشنا می کردند. که چرا اینقدر رعایت حجاب برای شهدا مهم بوده...


پ.ن:مطلب مرتبط با این پست + .

قدس ما را می خواند

یک بخش جدید در وبلاگ

به نظر رسید که چه خوب است در کنار انتقال خاطرات امر به معروف و نهی از منکرمان، خاطراتی که دیگران ما را امر به معروف ونهی از منکر کرده اند را هم انعکاس دهیم.

مزیتی که این کار نسبت به مورد اول دارد این است که «نتیجه» امر به معروف ونهی از منکر دیگران، که نشان دهنده اثرگذاری «شیوه» انجام این واجب است را نشان میدهد. مثلاً دوستی خاطره ای را برایم تعریف کرد که فلانی امر به معروفش کرده و چقدر، هم شیوه آن طرف خوب بوده و هم در او اثرگذار بوده است.

امر به معروف و نهی از منکر شدنم را در قسمت موضوعات وب ببینید. خاطرات خود را در این زمینه برای وبلاگ ارسال کنید.

چکیده تجربه

متن زیر دریافتی یکی از دوستانی است که مدت ها تجربه امر به معروف ونهی از منکر دارد.


1-در 99 درصد مواردی که با منکری واقع می شویم باید با محبت صحبت کرد و هرگز با زبان تند ، تحکمی و یا آمرانه تذکر داده نشود .بسیار نادر است مواردی که اگر تند یا با افعال آمرانه تذکر را شروع کنیم بر اثرگذاری آن بیافزاید. بلکه برعکس یا اثر نمی کند یا موقتی خواهد بود و یا منجر به جبهه گیری فرد می شود . 

دقت کنید که حتما حتما حتما با افعال محبت آمیز و بدون فعل امر تذکر دهید. در واقع با پنبه سر ببرید ، و بدانید که این شیوه ی اسلامی است و مواردی که باید با تحکم یا امر شروع کرد بسیار محدود است.

اشتباه نشود که چون اسم عمل (امر به معروف است ) حتما باید آمرانه باشد البته که چنین نیست بلکه در صورتی که اثر نکرد و احتمال دادید با تغییر لحن اثر می کند آن وقت مجاز است . 

این نکته ی مهم را بدانید که اگر با حالت آمرانه شروع کنید و اثر کند بسیار احتمال دارد که درجه ی پایین تر و محبت آمیز آن نیز اثر می کرد و نیازی به شدت نبود و برعکس اگر با حالت محبت آمیز شروع کردید و اثر نکرد احتمالش کم است که با تشدید لحن اثر کند . البته در مواردی ممکن است این را از من که شاید تجربه ام بیشتر است بپذیرید و یا حداقل امتخان کنید.

2- نکته ی مهم دیگر این است که شما باید در دل از عمل او تنفر داشته باشید نه از خود او، و در واقع چون به صلاح او و جامعه علاقه مندید تذکر میدهید . این حالت نیاز به تمرین دارد و بهتر است قبل از هر تذکر در ذهن مرور شود تا ملکه شود .

سعی کنید افعال لطفا ، اگر ممکن است ، اگر امکان دارد ، بهتر است و ...بکار ببرید . 

راستی چرا ما سعی می کنید که این قدر لطیف و باآرامش تذکر دهیم؟ مگر حکم اسلام نیست؟ ما با کسی تعارف نداریم، ما مسلمانیم ... .

 یک جواب دینی اینکه دین اسلام بر اساس محبت است ( قال المعصوم (ع) : هل الدین الا الحب آیا دین غیر از محبت است ) یا ( سبقت رحمته غضبه )

و دلیل دوم که روانشناختی است : آیا تا بحال کسی در هر موردی به شما تذکری داده ، در آن موقع چه حسی داشتید؟ حالتی شبیه به کوچک شدن، تحقیر، خلاصه تلخ است. ( کافی است یکی از این موارد را به یاد بیاورید ) خلاصه به جز افراد مهذب، همه در مقابل انتقاد و تذکر که تلخ است -چه بخواهند و چه نخواهند - جبهه گیری درونی دارند و ممکن است در رفتارشان ظهور کند و در واقع یک عکس العمل ناخداگاه است . پس ما با هر چه تلطیف کردن و رقیق کردن این تذکر، زهر آن را گرفته و این حالت تدافعی را در او کم می کنیم و از نظر روانی او را برای پذیرش معروف یا ترک منکر آماده می کنیم و با لحن خوب او را ترغیب به این عمل می کنیم .

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ ... ( 159آل عمران)
به (برکت) رحمت الهى ، در برابر آنها (مردم) نرم (و مهربان شدى)! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ... .

3- سعی شود توضیح یک خطی و کوتاهی در مورد تذکر خود بدهید . 

حال چند مثال برای نحوه ی تذکر بیان می کنم : 

در برخورد با موسیقی در ماشین : ببخشید جون صدای خواننده ی زن حروم است (یا این موسیقی از نظر شرعی مشکل داره) امکان داره (یا لطف می کنید) یک موسیقی دیگه بذارید (یا صداشو کم کنید یا خاموش کنید) 

در مورد حجاب : خواهرم ما مسلمونیم حجاب شما مناسب نیست اگر لطف کنید حجابتون رو رعایت کنید خیلی بهتره ( ممنون می شم )


باز هم تاکید میکنم " خواهش باشد نه امر"


پ.ن: وبلاگ طلوع یار و کلیپ کاروان الی بیت المقدس

چندین درس از اولین تجربه

متن زیر، دریافتی است.


من معمولاً جرأت نمی‌کنم از راننده تاکسی بخواهم صدای موسیقی را قطع کند، یعنی برایم خیلی سخت است و به طور غیرعادی نگران واکنش راننده‌ی تاکسی و دیگران هستم. همیشه برای خودم بهانه می‌آوردم که نهی از منکر غریبه‌ها برایم خیلی سخت است و خدا این سختی را درک می‌کند، ولی مدتی هست که به این فکر می‌کنم که وبلاگ مهتد حجت را بر من تمام کرده و دیگر بهانه‌ای ندارم.


این خاطره‌ی من خیلی نکته‌ی خاصی ندارد، و مثل خیلی از مطالب دیگر این وبلاگ سرگرم‌کننده و جالب نیست، به خصوص برای ناهیان از منکر حرفه‌ای! ولی گفتم شاید برای دیگرانی که در شرایط مشابه من و تازه‌کار هستند و نسبت به واکنش احتمالی دیگران نگرانند، ان شاء الله مفید و مشوق باشد.


چند روز پیش که منتظر پر شدن تاکسی بودم، داشتم یک مقاله‌ی انگلیسی مربوط به پایان‌نامه‌ام را که پرینت گرفته بودم می‌خواندم. وقتی تاکسی پر شد و نشستم، دیدم آهنگی با صدای خواننده‌ی زن گذاشته. ولی راننده بلافاصله سوئیچ را درآورد تا در صندوق عقب را باز کند و بنابراین صدا قطع شد. در همین فاصله و قبل از این که راننده بنشیند و ماشین راه بیفتد، به این فکر کردم که الان اگر دوباره موسیقی را گذاشت، وظیفه دارم از او بخواهم قطعش کند؛ و ضمناً چون این مقاله‌ی انگلیسی دستم بود، اعتماد به نفسم هم بالاتر رفته بود و باعث می‌شد که فکر کنم او یا سایر مسافران نتوانند من را اُمُّل و عقب‌مانده خطاب کنند! :)


وقتی راننده نشست، ماشین راه افتاد و آهنگ شروع شد، بلافاصله به راننده گفتم:

-- ببخشید می‌شه صداش رو کم کنید؟

 

خوشبختانه صدای آهنگ زیاد بلند نبود، و کم کردنش باعث می‌شد که راننده اصلاً صدا را نشنود. راننده این را فهمید و در آینه با لبخند گفت:

-- اصلاً می‌خوای قطعش می‌کنم!

و قطعش کرد. من هم از او تشکر کردم.


بعد به این فکر کردم که چقدر راحت بود!به قول یکی از دوستان، اکثر مذهبی‌ها فکر می‌کنند که واکنش مردم در برابر امر به معروف و نهی از منکر در اکثر موارد خیلی شدید است، در حالی که طبق تجربه‌ی آن دوست این نسبت برعکس است و در ۹۰٪ موارد مردم بدون اعتراض می‌پذیرند.

درس‌هایی که من از این تجربه فرا گرفتم:

-- تا حد امکان و بسته به شرایط، اگر طرف مقابل غریبه است و غیر از شما افراد دیگری هم در محل حضور دارند، سعی کنید امر به معروف یا نهی از منکرتان شبیه خواهش و با لحن سؤالی باشد تا احتمال پذیرش آن بالاتر برود و طرف مقابل احساس نکند که اگر حرف شما را گوش کند تحقیر می‌شود.

-- در صورتی که مثل من مشکل اعتماد به نفس دارید، از یک روش برای بالا بردن اعتماد به نفستان در زمان امر به معروف و نهی از منکر استفاده کنید. مثل همین مقاله یا کتاب در دست داشتن.

-- در صورت امکان نگذارید منکرِ طرف مقابل، مشمول مرور زمان شود. در مثال فوق تا صدای موسیقی روشن شد بلافاصله من از راننده خواستم قطعش کند.این‌طوری حساسیت خود را به موضوع بهتر نشان می‌دهید و برای خودتان هم نهی از منکر راحت‌تر خواهد بود.


پ.ن: الأقصی ... تنادینا!

روش هایی برای شرمنده سازی

متن زیر، برگرفته از وبلاگ زیر یک سقف می باشد. البته ما که هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم مثل این وبلاگ صفحه آرایی کنیم. بهتر است از خود زیر یک سقف بخوانیدش.


با کلمه داخل پرانتز جمله را تغییر بده:

من به کلاس موسیقی خواهم رفت.(دیروز)

شنیدن صدای موسیقی به من آرامش خواهد داد.(دیروز)

من به کلاس قرآن خواهم رفت(دیروز)

خواندن قرآن به من آرامش خواهد داد.(دیروز)

معلم یوسف سوالات درس «بنویسیم» را داده بود

 برایشان تایپ کنم. من هم که سوال بالا را نمی

پسندیدم به صلاحدید خودم پسندیده اش کردم.

به این می گویند نهی ار منکر زورکی و امر به

 معروف خودسرانه و غافلگیر کننده آنه و خود

صلاح دیدانه و چند تا آنه ی دیگر...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این هم یک مدل دیگر :

-ببخشید می شه محبت کنید رادیو رو روشن کنید؟*

-آنتن نداره.

-پس لطفا ضبط رو خاموش کنید.

-چرا؟

-چون من به اندازه کرایه ای که می دم به گردن شما حق دارم. کمترین حقم هم اینه که نخوام این صدارو بشنوم.

-یعنی الآن خاموشش کنم؟

-بله لطفا.

-چشم.

-خیلی ممنون.

این مکالمه خیلی آرام و ساده و بدون دلخوری و

 ناراحتی و عصبانیت و خشونت و توهین و بی

احترامی و دعوا و مرافعه و خیلی چیزهای دیگر

 اتفاق افتاد. می دانم که همیشه این طور

نیست و افراد در مواجهه با چنین جملاتی

برخوردهای متفاوتی خواهند داشت. ولی من بارها

 و بارها جملات بالا را در ذهنم مرور کرده بودم و

 زهرشان را گرفته بودم و راحت الحلقوم شان!

کرده بودم تا بتوانم در کمال خونسردی و با کمال

 احترام بیان شان کنم و کاری نکنم که طرف مقابل

 در لاک دفاعی فرو برود.


*استفاده از جمله ی «میشه لطفا رادیو رو روشن کنید.»

 خیلی محترامانه تر و کم تنش تر از جمله ی «می شه

 لطفا ضبط رو خاموش کنید.» ما رو به هدف می رساند.


پ.ن: مشق عشق را هم ببینید.

رقصیدن در چهار راه ولیعصر

متن زیر، دریافتی است.


دیشب بعد از نماز مغرب از دانشگاه راه افتادم برم سمت چهار راه ولیعصر (بچه ها برای تبلیغات میدانی رفته بودن خواستم بهشون ملحق شم). آروم آروم رسیدم چهار راه ولیعصر، چند لحظه ای پشت چراغ قرمز منتظر بودم که صدایی به گوشم رسید که با خنده داشت می گفتاگر جرات داری همین جا برقص ببینمنگاه کردم دیدم 4 تا دختر و 2 تا پسر هستند. یک دفعه دختره شروع کرد به رقصیدن در چهار راه ولیعصر. عده ای هم مشغول تماشا شدن. حتی پلیس هم چیزی نگفت (البته پلیس راهنمایی و رانندگی بود). آن دختر خانم هم بعد از چند لحظه ای رقصیدن خیلی محکم و قرص گفتدیدی رقصیدم و راهشون رو کشیدن که برند.

 من رفتم سمتشون چند باری با صدای بلند و با تحکم گفتمآهای خانم... آهای خانم...آهای خانم... خانم با شما هستم. با خودم گفتم اگر برنگشت با دست به کوله پشتی اش می زنم و خیلی آرام اون رو به سمت خودم برگردانم. خدا رو شکر خود اون دختر خانم برگشت و نیازی به این کار نبود.

با تحکم و با صدای بلند طوری که هم  دوری بری ها و هم کسایی که نزدیک ما بودن بشنوند گفتمخانم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ اینجا جای رقص نیست که می رقصیاون دختر هم ترسید فکر کنم گفت آره فهمیدم و سرش رو انداخت پایین و سریع با دوست هاش از من فاصله گرفتند و رفتند تو پیاده رو. به یکی از پسر هایی هم که همراهشون بود و  تحریک ش کرده بود برقصه با تحکم همین جمله رو گفتم. هاج و واج نگاهم می کرد.دستم رو گذاشتم زیر بغلش (شبیه حالتی که مدیر مدرسه دست رو می زاره زیر بغل بچه دبستان (زیر بغلش رو گرفتم دوباره گفتم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ چیزی نگفت اولش. ترس و دلهره توی حالتش موج می زد دوباره گفتم اینجا مگه جای رقصه ؟ با ضعف گفت مگه ماموری؟ گفتم آره مامورم (همه مامور به امر الهی هستیم). گفتم فهمیدی؟ اگر فهمیدی به سلامت.



  • با اینکه 6 نفر بودند( 4 تا دختر و دوتا پسر) خیلی ترسیدند از کاری که کردند. توی تجربه های دیگه ای هم که داشتم این بود که این تیپ آدم ها هرچقدر هم که زیاد باشند ولی ضعیفند و ضعیف. یکی از دلایلی که امر به معروف اینجور جاها کسی پانمیشه انجام بده اینه که بچه مذهبی ما فکر می کنه حالا اینا که زیادند و اگر یک چیزی بگویند و اینها چه می شود. در صورتی که هیچی نمی شود از بس که این کسانی که منکر انجام می دهند ضعیفند. یک ضعف دیگه هم اینه که بعضی اوقات بچه مذهبی ما می ترسه توی جاهای شلوغ و پر جمعیت امر به معروف و نهی از منکر کنه که این هم خیلی اشتباهه.
  • امر به معروف رو جدی بگیریم. البته نه فقط نسبت به این تیپ منکرات و بد حجابی. این کوته نظری است که دایره امر به معروف و نهی از منکر رو محدود بکنیم به موی سر دختر مردم. البته یک نکته ای بگویم بعضی ها ازاین جمله استفاده می کنند برای اینکه بگویند نیازی به این تیپ امر به معروف ها{امر به معروف نسبت به حجاب و ....} نیست که اینها هم اشتباه ه. هم باید اینجا امر به معروف و نهی از منکر کرد و هم توی مصادیق دیگر و بزرگتر.
  • اینکه جمعی باشند و بچه ها تجربیاتشان را باهم در میان بگذارند خیلی کمک می کند به اینکه انسان بتواند در موقعیت امر به معروف اقدام به اجرای این فریضه بکند. چون هم خودباوری دینی اش بالا رفته و می بیند که چقدر راحت می توان این فریضه واجب را اجرا کرد...

همان گوسفند نبودن

رفته بودیم انقلاب دنبال کتاب. وارد مغازه ای شدیم که فروشنده اش با آب و تاب مشغول سخنرانی بود. برای دو نفر خانم که آمده بودند کتاب "فاطمه، فاطمه است" را به عنوان هدیه برای شخصی بگیرند. فروشنده هم با اینکه کتاب را داشت اما فرصت را مغتنم شمرده بود و می گفت که این کتابی که الان در بازار است کتاب اصل شریعتی نیست و کتاب اصل "فاطمه، فاطمه است" فلان تعداد صفحه دارد و کتاب موجود این تعداد، و اینکه اینها آمده اند به سلیقه خودشان کتاب شریعتی را عوض کرده اند و قس علی هذا.

تا اینکه به نظرم آن بندگان خدا کتاب فاطمه فاطمه است را نخریدند و رفتند.

همان موقع شخص دیگری که سن نسبتا بالای پنجاه سال داشت جلو رفت و مودبانه گفت: " نمی دانم شما مطلعید یا نه، ولی دکتر شریعتی اجازه دخل و تصرف در آثارش را به علامه حکیمی داده است".

فروشنده هم شروع کرد با سخنوری تمام شبیه همان بحث های قبلی را تکرار کرد. مشتری که سن درک انقلاب را داشت گفت: "من هم کتاب فاطمه فاطمه است قبل از انقلاب را خوانده ام و هم چاپ بعد از انقلابش را و تفاوتی بین آنها ندیدم".

فروشنده گفت شما همین کتاب دستفروش ها را ببینید و مقایسه کنید با این کتاب و ببینید که چقدر تفاوت دارد

مشتری هم جواب داد که من کتاب را خوانده ام و میدانم که هیچ تفاوتی ندارد. شما بگو که کجای این کتابها با هم فرق دارند.

بحث همین طور ادامه داشت تا مشتری گفت شما یک روز بگو ما هردوی کتابها را می اوریم تا ببینیم فرقی کرده است یا نه. بعد کارت مغازه را از روی میز مغازه برداشت و به فروشنده گفت شما اسمت را به من بگو بنویسم و یک روزی با هم قرار بگذاریم.

فروشنده دیگه کم کم داشت دستش رو می شد تا اینکه بالاخره گفت که من اصلا این کتاب را نخواندم و یکی از دوستانم این را به من گفته است.

مشتری همان روایت معروف را گفت که برای دروغگو بودن مرد همین بس که هرچه میشنود بازگو کند.

فروشنده که اعصابش خورد و دست خالیش رو شد، با عصبانیت گفت که من هیچ حرفی با شما ندارم و میخواهم به مشتری هایم برسم.

خیلی از رفتار آن بنده خدا خوشم آمد. تمام حرف وبلاگ هم همین است. این که بی تفاوت نباشیم. به قول شهید مطهری همچون گوسفندی نباشیم که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی، نه موج موافق ایجاد میکند و نه موج مخالف.

 چطور یک عده که مصداق واقعی تبل توخالی هستند،  برای باطل خودشان انقدر هزینه میکنند و به راحتی در موضع بالا قرار می گیرند و مرامشان را تبلیغ می کنند، اما ما برای حرف حق خودمان، آن هم در جایی که حکومتش با ماست، قانون اساسی اش با ماست، رهبرش با ماست، مجلسش با ماست، رئیس جمهورش با ماست، نیروی انتظامی اش با ماست، قاطبه مردمش با ما هستند و از همه مهمتر اینکه خدا با ماست، ساکت می نشینیم؟


پ.ن: کارنامه نماینده خودتان را در این سایت ببینید. در قسمت جستجوی در مشروح مذاکرات

تبلیغات آبنباتی!

تجربه توزیع جزوه انتخاب روشن در نماز جمعه.

جزوه انتخاب روشن را برداشتم و رفتم ابرقو(یا همان ابرکوه). بنا داشتم به یکی از بچه های مسجدمان بدهمش. با ماشین یکی از بچه ها راه افتادیم تا جزوه را به آنها بدهم. پیشنهاد شد که جزوه را در نماز جمعه توزیع کنیم. یکی هم پیشنهاد داد که قبلش امام جمعه را توجیه کنیم که در خطبه هایش اشاره ای به این جزوه بکند تا مردم اهمیتش را بفهمند. با ا مام جمعه که صحبت شد ایشان از توزیع جزوه استقبال کردند ولی حاضر به معرفی آن در خطبه ها نشدند.اما گفتند که محتوای صحبت های من سخنان امام و رهبری در مورد مجلس است.

برایم جالب بود. خیلی از بچه های شهرستان هم مستعدند و هم مشتاق. تنهایکی باید آنها را کمی هل دهد. نمونه اش اینکه مدت ها قبل در جمعی از پیام قطعنامه امام گفتم و ضرورت های خواندش. جلسه بعدش دیدم یکی از بچه ها رفته بود در اینترنت گشته بود و پیام طولانی قطعنامه را گیر آورده بود و خوانده بود. در حالیکه در دانشگاه یک عده مذهبی هستند که جزوه آماده و مرتب شده پیام را هرکارشان کنی حاضر نیستند بخوانند.

جزوه انتخاب روشن را بردیم برای کپی. به رفیقم گفتم یک کپی حزب اللهی پیدا کن  تا با تخفیف برایمان کپی بگیرد.

رفتیم مغازه. اسم و نشانی سایت جنبش را با غلطگیر گرفتیم و دادیم برای کپی.

یکی جزوه ها را درون دستگاه منگنه می گذاشت، یکی دسته منگه را پایین می آورد و دیگریمان تا می زد.

در حین کار کردن گفتم میدانی که این کارت مصداق امر به معروف ونهی از منکر است، آن هم از مراتب بالالیش. رفیق کارمندم خوشش آمد.

یکی از دوستان که از این حال و هوا و کپی گرفتن جزوه که شبیه کپی گرفتن اعلامیه های امام بود، کیفور شده بود گفت که یاد زمان انقلاب افتادم، آن یکی هم گفت، الان هم همین طور است. این بار من کیفور شدم!

حدود سیصد جزوه برده شد نماز جمعه. موقع خروج مردم از مصلی. نماینده ها شروع کرده بودند به توزیع تبلیغاتشان. همهمه بود و مردم دنبال جمع کردن تبلیغات.

فروش و توزیع محصول فرهنگی با توزیع و فروش آدامس فرق دارد. باید پیش یکی رفت و یادش گرفت. خیلی ها مثلا میخواهند خیر برسانند، ولی آبروی محصول فرهنگی و توزیع و فروش  مسئول فروش و همه را با هم میبرند. بگذریم..

به هر حال ما هم مانند نماینده نامزدها ایستادیم دم درب مصلی و جزوه ها را دست گرفتیم. موقع دادن جزوه سعی می کردیم به نحوی جزوه را معرفی کنیم هر چند که کار آسانی نبود. توزیع محصول فرهنگی در دانشگاه واقعا با توزیع آن در جامعه فرق دارد.

فیدبک های مردم جالب بود. بعضی همان اول می گفتند این برای کدامشان است؟ یک می گفت من تقویم میخواهم فقط تقویم! یکی میگفت ها! این به درد میخورد. یکی بدون هیچ واکنشی رد می شد، یکی...

از همه اینها جالب تر برایم این بود که یکی آمد و گفت آب نبات دارد یا نه؟

 این چه سوالی است، چرا این سوال برایش پیش آمده؟ می خواست متلکی بندازد یا واقعی بود؟ بعد از تمام شدن کارمان جالب ترین توزیع تبلیغات را دیدم. یک تبلیغ بومی بومی. معلوم بود که بین مردم بر خورده است. طرف یک بسته آب نبات چسبانده بود به کاغذهای تبلیغش. شبیه چیزی که ابرقویی ها(یا همان ابرکوهی ها) به آن میگویند مشکل گشا.

با مردم شهر که صحبت می کردم نوعی پاکی و با صفایی درونشان بود و در کنار آن عدم آگاهی بالا از اوضاع سیاسی و سیاسی کاری های مجلس. تحلیل ها را هم میدیدم چندان قوی نبود. هنوز خیلی جای کار دارد. خوش به حال آنهایی که کارشان این است.

تجربه توزیع جزوه در نمازجمعه چند دست آورد برایمان داشت که از همه ی آنها مهمتر رهبری بچه های حزب اللهی منفعل است. اینکه به نحوی بچه های انقلابی مسجد و محله و شهرستان را جمع کرد و به کمک آنها نیروهای مذهبی را تربیت کرد. تربیتی که از دل آن چندین مدیر و مسئول حزب اللهی بیرون بیاید.

هیس! دوستان ما دارند تفکر می کنند

متن زیر، برگرفته از نشریه "بیان"، ارگان هیئت محبان الحسین دانشگاه علم و صنعت می باشد.


تا جلسات فرهنگی به نتیجه برسند و تا دوستان توجیه شوند و تا کسی دردش بگیرد و تا دولت کارهای فرهنگی‌اش را انجام بدهد و تا برخی از دوستان هم کارهای زیربناییشان به جواب برسد و خلاصه تا دو نفر هم‌نظر سر بحث امر به معروف و نهی از منکر پیدا بشوند، به همه برادران و خواهران عامل منکر و تارک معروف توصیه می‌شود که از هر قلم و به هر اندازه که از دستشان برمی‌آید منکر انجام دهند و بالا غیرتاً در این زمینه کوتاهی نکنند. چون اگر یکی از مسائل مذکور خدای نکرده بعد از صد سال به نتیجه برسد ممکن است همه آزادی‌ها به فنا برود.

در این فضای فوق تئوریک که آدم واقعاً حال می‌کند از این همه علاقه‌مند به کارهای فکری، عده‌ای دلاورانه دل را به دریا می‌زنند و به فکر عملی در این زمینه می‌افتند. این عده صف‌در، یا همان خط‌شکن خودمان، سکوت سنگین این فضا را شکسته و به میدان می‌آیند. اما یک مشکل کوچک که در این زمینه وجود دارد این است که این عده به خود امر به معروف گیر داده و حراستی‌هایی را که نهی از منکر می‌کنند را نهی از منکر کرده‌اند. البته مشکل خاصی نیست. تنها یه اختلاف فاز 180 درجه‌ای کوچک است که از آن هم صرف‌نظر می‌کنیم.

حالا این وسط دو نفر آدم بیکار نشسته‌اند و دارند در مورد علوم لاینفع صحبت می‌کنند:

- این یکی: «خب حالا مشکل چیه؟ چرا امر به معروف نمی‌کنی؟»

- اون یکی(با ژستی متفکرانه): «تو چرا فقط گیر دادی به حجاب و ازین جور چیزا و امر به معروف بزرگ‌تر که امر به معروف مسئولان حکومته رو بی‌خیال شدی؟»

- این یکی: «اولاً که بی‌خیال نشدم. دوماً حالا تو این مراحل پایین‌تر رو انجام دادی ببینی جگرش رو داری یا نه؟»

- اون یکی: «نه چون به نظر من خیلی مسخره‌س که از بین این همه نیمه‌حجاب بری سراغ یه خانم و بهش تذکر بدی.»

- این یکی: «خب حالا کی گفت تو مسئول همه‌ای؟ یکی رو تو بگو، یکی رو من، یکی رو هم یکی دیگه میگه.»

- اون یکی: «حالا آمد و گفتیم. چه تأثیری داره این حرفا؟»

- این یکی: «تو که میگی تا الان تذکر ندادی. پس از کجا میدونی تأثیر نداره؟»

- اون یکی: «حالا تو چرا فقط گیر دادی به نیمه‌حجاب‌ها؟ هیچکس دیگه‌ای نیست که باید امربه معروف بشه؟»

- این یکی: «چرا هست.»

- اون یکی: «خب...!»

- این یکی: «من که نگفتم به بقیه گیر نده. هر جا دیدی باید تذکر بدی تذکر بده.»

- اون یکی: «به نظرت به‌تر نیست خود خانم‌ها به نیمه‌حجابا تذکر بدن؟»

- این یکی: «صددرصد به‌تره. ولی یه چیزی که هست اینه که هنوز کارای فرهنگی‌شون تموم نشده. بعیده که به این زودی ها هم جواب بده. پس تا به جواب می‌رسن تو کار خودت رو بکن.»

- اون یکی: «خب حالا چند نفر تو این زمینه فعالند؟»

- این یکی: «خیلی. خیلی هستن. منتها یه عده دارن کار فرهنگی می‌کنند. یه عده هنوز از جلسه نیامدن بیرون. یه عده دارن مبناهای تئوریک رو درمیارن. یکی دو نفر هم به نتیجه رسیدن و دارن نصفه نیمه یه کارایی می‌کنند.»

- اون یکی: «آقا راستش رو بخوای من جگر این کارا رو ندارم.»

- این یکی سکوت می‌کند. گویا هیچ جوابی برای این یک حرف ندارد.


پ.ن: سخرانی دیشب رحیم پور در شبکه4 را ببینید(از اینجا میتوانید پیدا کنید). همچنین + و +