متن زیر، دریافتی است.
دیدم
وایساده دم ورودی، گفتم چرا اینجا وایسادی؟! گفت: میخوام برم از بوفه خرید کنم،
پسرها همینجور اونجا وایسادن! گفتم بیا با هم بریم، شاید اونها نخوان حالا حالاها
برن!
رفتیم و چند دقیقه وایسادیم تا بالاخره خریدشون
رو کردن و رفتن! چیزی رو که میخواست خرید و پول رو پولش رو حساب کرد! چشمم افتاد
به کیف پولش!!! از همین کیف پولهایی که عکس های ناهنجار دختر و پسر روشون هست! گفتم عزیز این چیه؟! از تو بعیده؟! فقط من شوهرت رو نبینم؟ از اون بعیده! (اینها
رو همش با شوخی و خنده می گفتم) این عکسها چیه روش؟! بابا اینجا دانشگاهه، قایمش
کن زشته، اگه آقایون ببینن؟!؟!
گفتم: گلم تو رو خدا کیفت رو عوض کن، اصلاً به شخصیت تو نمیخوره به خدا! گفت: حالا بیا
بریم!
چند روز
بعد دیدمش. گفتم: عوضش کردی کیفت رو؟! گفت: نه، ولی نیاوردمش دانشگاه! گفتم: خب
برو یکی دیگه بخر! خیلی ارزونه هااا!
دیدم اینطوری
نمیشه! یه تصمیم گرفتم! رفتم یه کیف پول خیلی شیک گرفتم (البته زیاد گرون نشد
حدوداً چهار پنج هزار تومن) و کادوش گرفتم! یه روز بعد از کلاس گفتم یه لحظه میای
باهات کار دارم! گفتم یه هدیه برات گرفتم،امیدوارم خوشت بیاد و امیدوارم که ناراحت
هم نشی! بهش دادم، اولش نمیخواست قبول کنه، گفتم اگر قبول نکنی خیلی ناراحت میشم،
ما با هم دوستیم،مگه دوست هدیه ی دوستش رو رد میکنه؟! از اون روز به بعد رابطه مون
هم صمیمی تر شده!
پس لازمه
گاهی وقتا یه کم پول هم خرج بکنیم تا بقیه بدونن که هم اونا برامون مهمن و هم
چیزهایی که میگیم برامون مهمه و فقط و فقط از سر رفع تکلیف نیست!
پ.ن:
مغز پسته ای ها خمینی نمرده است! و
راهپیمایی