متن زیر، دریافتی است.


جلوی یک مغازه که سر نبش کوچه ماست پارک کرده بود.

وقتی داشت از اتومبیلشان پیاده می شد دیدم از این جوراب شلواری ها پوشیده بود که تقریبا نازک بود.و چون مانتویش هم چاک داشت تقریبا تا یک وجب بالاتر از زانویش پیدا بود. من واقعا ناراحت شدم. رفتم جلو و گفتم خانم این وضعیت پوششتان اصلا مناسب نیست.

با حالت پرخاش به من گفت به شما چه ارتباطی دارد؟ گفتم خدا این وظیفه را بر دوش من گذاشته که نسبت به این موضوع بی تفاوت نباشم.الان هم قرآنم را از کیفم در میاورم تا ببینید...

گفت لازم نکرده. من را توی قبر شما نمی گذارند.

گفتم بالاخره نمی توانید با این وضعیت بیایید توی خیابان.

گفت به شما ربطی ندارد.

گفتم الان با پلیس تماس میگیرم تا مشخص بشود به من ربطی دارد یا خیر؟

گفت غلط می کنی! برو گمشو. سپس همسرش را صدا زد و گفت بیا ببین این چی میگه؟

در تمام سخنانش حالت تهاجمی و موضع حق به جانب داشت. من هم نمی خواستم که در مقابل این نحوه واکنشش ضعف نشان بدهم.

همسرش آمد گفت چی شده؟ یک مرد درشت هیکل هم بود. گفتم پوشش خانمتان مناسب نبود. به ایشان محترمانه تذکر دادم. منتها ایشان شروع کرد به پرخاشگری و بی احترامی.

اولش که از پوشش دفاع کرد و گفت خوب است بعد هم اضافه کرد همسرم اعصابش خورد است. شما ببخشید.

حدس زدم چون اسم پلیس را آوردم اینطوری عکس العمل نشان داد. با این حال گفتم خب خودشش بیاید عذر خواهی کند. گفت قطعا نمی یاید. گفتم پس من هم منتظر پلیس میشوم.

در مغازه بجز شوهر آن خانم دو مرد دیگر هم کار می کردند. در واقع آن ها سه نفر مرد بودند و یک خانم و من هم یک خانم بودم.

واقعا ترسیده بودم. وقتی داشتم شماره 110 را می گرفتم دستم می لرزید. گفتم نکند در این عصبانیت بلایی سرم بیاورد.

خلاصه با پلیس تماس گرفتم و آدرس دادم. آن خانم یکی دوبار از مغازه بیرون آمد و با غضب به من نگاه کرد. حتی به نظرم یکبار پشت در دیگر مغازه ظاهر شد درحالی که یک چوب در دستش بود. چون مغازه سر نبش بود و دو در داشت.و یکی از درها شیشه مشجر داشت و سایه خانم پیدا بود.حتی به همسرش می گفت بگذار بروم بزنمش!چون از پشت در دیدم مطمئن نیستم چوب داشت یا نه؟

خلاصه 25 دقیقه ای با این وضعیت گذشت و از پلیس خبری نشد. مجداد تماس گرفتم و باز منتظر شدم. شماره ماشینشان را هم برداشتم. وقتی چند دقیقه از تماس دوم گذشته بود آن خانم و شوهرش سوار خودرویشان شدند و رفتند ولی بعد از یک ربع که برگشتند پلیس هم بالاخره رسید.40 دقیقه منتظر پلیس بودم که آمد.

شرح ما وقع دادم و نوشت. از شوهر آن خانم هم سولاتی کرد و یادداشت کرد و رفت و به من گفت برای پیگیری شکایتتان به کلانتری بیایید.

در مدتی که منتظر پلیس بودم همکار شوهرش که گمان می کنم برادر او هم بود آمد و گفت که این خانم عصبانی بوده. کرایه خانه ایشان عقب افتاده. شما ببخشید.ولی من منصرف نشدم...

چند روز گذشت و به کلانتری نرفتم. در این فکر بودم که بالاخره همسایه هستیم و بهتر است مسئله طوری حل بشود که کدورت ایجاد نشود و پوشش آن خانم هم درست بشود. پیش خودم گفتم بروم کلانتری و شکایت را پس بگیرم و یک چادر به آن بنده خدا هدیه بدهم و...

بعد از مدتی دوباره همان خانم را دیدم. با همان جوراب شلواری! خیلی ناراحت شدم. فکر می کردم دیگر این جوراب ها را نپوشد. فرصت نشد بروم مجدد تذکر بدهم. چون سوار ماشین شد و رفت. تقریبا از تصمیم انصراف از شکایتم منصرف شدم. حالا با این اوصاف به نظر شما خوانندگان عزیز چه کار کنم بهتر است؟